آسمان به یک باره روشن و خاموش شد.
صدای عجیبی به گوش رسید.گویا رعد و برق است.
آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع به بارش کرد.
آرام آرام بارید،آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،من خودم شاهد بودم !
بوی خاک هوا را برداشته بود،تند تند نفس های عمیق میکشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.
اما هر چه میگذشت شدت بارش باران بیشتر میشد.روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بود و خیس شده بود.
برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند!
مادران چادرشان را به روی سر کودکشان میکشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما من بــــــی خیـــــــــال دنیـــــــا… دستانم را باز میکردم صورتم را بالا میگرفتم تا هر چه باران هست نصیبم شود…
چندی نگذشت که خیابان ها پر از آب شد،ماشین ها با برف پاک کن های روشنشان که از خیابان می گذشتند آب کف خیابان را به اطراف می پاشیدند …
گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه به دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند.
بالاخره به کوچه مان رسیدم.
خدای من ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده است !
قبل از بارندگی به نظر می رسید که کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!!
اما حالا میبینم که کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ است…
بارش باران تقریبا قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد…
زنگ خانه را زدم. مادر درب را باز کرد و به من خوش آمد گفت . لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…
- مدل پالتو زنانه 2017 - میهن مهر
- جدید ترین مانتوهای عربی روز - میهن مهر
- تاثیر hmb در بدنسازی - میهن مهر
- استخدام دی ماه تبریز - میهن مهر
- عشق جدید - میهن مهر
- استفاده کاغذ در قنادی - میهن مهر
- گیاهان آپارتمانی گل دار + روش نگهداری - میهن مهر
- ژورنال شیک ترین و جدیدترین لباس مجلسی های قرمز اروپایی 2017 - میهن مهر
- آموزش قالی بافی - میهن مهر
- طرز تهیه فلافل - میهن مهر